loading...

Content extracted from http://artillery.blog.ir/rss/?1587990033

بازدید : 129
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 22:11

سلام خسته نباشید.نظرتون چیه به یه دنیا‌ی جدید سفر کنیم.این بار ترس و هیجان را با هم تجربه خواهید کرد.من تغییراتی در داستانم ارائه دادم:از جمله فونت داستان و دیگر چیز‌ها.در مورد این داستان باید بهتون بگم که ششمین داستانم است که دارم تکمیلش می‌کنم و این یه موضوع آشنا داره اما داستان اصلا تکراری نیست.شاید دوره سلطنت انسان‌ها در کره خاکی تموم شده اما باید دید با این آدم خوارا چطوری دست و پنجه نرم می‌کنند...اما بریم پیش داستانو بخونیم:

شکه شده ام.سعی کردم در را باز کنم اما در ،واقعا قفل شده بود.چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟چرا باید یک شبه دنیا به هم بریزد؟نفسم را حبس کردم.صدای پایی به گوشم رسید.ترجیح دادم برنگردم اما صدا همچنان داشت نزدیک تر می‌شد.احساس کردم چیزی به آرامی‌دارد به پایم ضربه می‌زند.برگشتم.این که گربهیمان است،الچورو.دوباره سعی کردم در را باز کنم اما ناگهان ضربه‌‌‌ای به سرم خورد و بی هوش شدم.دیگر هیچ چیز یادم نمی‌آید...

خواندن این داستان برای کودکان زیر ۱۰ سال توصیه نمی‌شود!

جشن با شکوه شکوفه های انقلاب
بازدید : 125
جمعه 22 اسفند 1398 زمان : 22:11

سلام.خسته نباشید.بازم با یه داستان جدید اومدم.اسم این داستانم کویره.غرب وحشی...شاید داستانای این مدلی زیاد دیده یا خونده باشید اما مطمئنم این داستانم ارزش خوندن داره!پس پیشنهاد می‌کنم پس از منتشر شدنش حتما برید و بخونید.بریم پیش داستان:

او به من گفت که ماموریتی برایم دارد که اگر بتوانم خوب انجامش دهم پول خوبی هم برایم خواهد داشت.من هم که این روز‌ها پول تمام کرده بودم و حسابی به پول نیاز داشتم و سرم هم برای ماجرا درد می‌کرد قبول کردم...اما نمی‌دانستم که قرار است چه بلایی سرم بیاورند...

جشن با شکوه شکوفه های انقلاب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 98
  • بازدید کلی : 2209
  • کدهای اختصاصی